plato

Wednesday, August 09, 2006

فحاشی

ابتکار در فحاشی
تجربه نشان داده است كه هر كس مطابق ذوق، سليقه و كار خود رفتار مي‌كند. به عقيده ما در موقع دعوا و مرافعه هم اين اصل رعايت مي‌شود.

مثال:



يك وكيل مجلس اينطور فحش مي‌دهد:
احمق بي‌قانون، كودن، بي اعتبارنامه، تو از مصونيت اخلاقي خود سوء استفاده كرده‌اي. بدتركيب، ‌قيافه كبود. ديگر اعتماد من از تو سلب شد. ديگر دوستي من و تو وخيم گرديد. مرده‌شور آن صداي زنگوله نندت را ببرد. يك جلسه ديگر اگر جلوي چشمم بيايي استيضاحت مي‌كنم!

خانم يك افسر اينطور فحاشي مي‌كند:
زنيكه بي‌انضباط. اي توپ، اي مسلسل، شمشير توي فرق سرت بخورد، يابوي بي ركاب. پدرسوخته ش كشكي را ببين. آجر نظامي توي سرت بخورد. الهي توي صف مرده‌ها بري!

يك كارمند اداره مي‌گويد:
خفه شو، پرونده ناقص، دون اشل، الهي اسمت جزو مراسلات فوت شدگان به آن دنيا ارسال شود، الهي در قبرستان براي هميشه بايگاني شوي، لامذهب، بي دين، مديركل! الهي زير فشار مقررات قانون ريغت دربياد. الهي از اين دنيا اخراج بشي!

يك درشكه‌چي:
تف برويت، كپي اوغلي. حيوون عليشاه، مگر اينجا طويله است؟ لامروت مثل خيابان سنگفرش مي‌ماند! والله مي‌زنمت، آهاي، بپا، خبردار ننه، آبجي، خواهر، آقا مي‌گيرم سوتت مي‌كنم كه دو كورس اونطرف‌تر بيايي پايين، احمق،‌ زردنبو، رنگش مثل پهن مي‌ماند!

يك خياط:
اي بي قواره، بد برش، بي آستر. وقيح پرروئه. به خدا چاك دهنت را مي‌دوزم. گوشهايت را قيچي مي‌كنم . مرده‌شور صورت آبله‌اي سوزن سوزنيت را ببره، در عالم رفاقت صد دفعه ترا پرو كردم اما باز هم ناصاف از آب درآمدي. خوبه، بسه ديگه، جلوي حرفهايت را درز بگير... باشه، باشه اين بود اجرت. بيست سانتيمتر دوستي من كه حالا با دو ذرع و سه چارك قد،‌ قلب مرا بشكافي؟!

يك حاحي بازاري محتكر:
دهه... چك بي‌محل را تماشا كن. سفته سوخت شده را ببين. دلال مظلمه را بپا! مرديكه، پنجاه و سه پارچه آبادي كه دارم توي سرت بخوره، الهي زير ماشين بيوك بري، خير نديده بي‌اعتبار. به خدا يك انبار خري! هيچ هم از خريتت كمتر نمي‌شه. تف تما مستاجرينم به ريش پدرت، درد و بلاي سرقفلي‌هام بخوره توي كاسه سرت. محتكر حماقت و لجاجت! برو حجره‌ات را تخته كن عمو.

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home