plato

Saturday, August 12, 2006

يا عماد من لا عماد له

ظالم با صداي ابي


اسم تو گل شکل تو گل اما خودت خاری و بس
بغض منی نمي شکنی گرفته ای راه نفس،‌ گرفته ای راه نفس
اسم تو گل شکل تو گل اما خودت خاری و بس
بغض منی نمي شکنی منو مي آزاری و بس، منو مي آزاری و بس
ظالم، ظالم منو می آزاری و بس
با همه خوب خنده به لب به جان من زخم غضب
با همه خوب خنده به لب به جان من زخم غضب
همیشه دوست همیشه یار برای من طناب دار
با همه دوست با همه یار برای من طناب دار
ظالم، ظالم منو می آزاری و بس

تو از منی یا برای منی؟ تو عاشقی یا دشمنی؟
یه روز حیات یه روز عدم یه وقت زیاد یه لحظه کم
خسته از این حال و هوا از این همه چون و چرا
برای خاطر خدا مرا نبر به ناکجا
ظالم، ظالم منو می آراری و بس

اسم تو گل شکل تو گل اما خودت خاری و بس
بغض منی نمي شکنی منو می آزاری و بس، منو می آزاری و بس

ظالم، ظالم منو می آزاری و بس
با همه خوب خنده به لب به جان من زخم غضب
با همه خوب خنده به لب به جان من زخم غضب
همیشه دوست همیشه یار برای من طناب دار
با همه دوست با همه یار برای من طناب دار
ظالم، ظالم منو می آزاری و بس


ناجی شرق
من تو را می بینم استخوانی بر پوست
به گدایی رفتی بر در دشمن و دوست
من تو را می بینم تشنه تر از دیروز
آن که نان می دهدت نان تو در کف اوست
خاک تو سفره ي تو سفره ي تو از کیست
سفره ي دنیا پر سفره ي تو خالیست
همه جا منتظرند همه کس می پرسند
ناجی شرق کجاست؟آن که جنس خود ماست
ناجی شرق تویی ناجی شرق منم
من که با دیدن توهمه جا می شکنم
من که با دیدن توهمه جا می شکنم
از چه رو خاک زمین شده تقسیم چنین
یک جهان صدها دست مرزها مرز شکست
من جهان سوم تو جهانی دیگر
سهم تو هرچه که هست سهم من خون جگر
سهم از ما بهتران ثروت و امن و امان
سهم پا برهنه ها فقر و زندان و بلا
در میان سه جهان مرز و دیوار از اوست
دشمن بازی ساز رفته در قالب دوست


کتاب سوخته
يک کتاب سوخته رو کي مي تونه بخونه
با کسي که زنده نيست کي مي تونه بمونه
کي مي تونه خونه شو روي دريا بسازه
کي مي تونه غير تو ، به سراب دل ببازه
اي سپرده دل به هيچ ، اي به دنبال سراب
اي تو ساده تر از آب ، مثل بچه اي تو خواب
من يه روز دوست داشتنو مثل تو بلد بودم
خوب بودم با خوبيا با بدي ها بد بودم
حالا اما واسه تو يه بت پوشالي ام
تو پر از عاطفه اي اما من توخالي ام
يک کتاب سوخته رو کي مي تونه بخونه
با کسي که زنده نيست کي مي تونه بمونه
تو وجودم هيچي نيست ، برهوته برهوت
عمرتو هدر نده توي اين کوير لوت
من که فردا ندارم ، تو به فکر فردا باش
کم کم عادت مي کني با زمين و آدماش

تهمت
اي خدا کاشکي براي آدما
دل بي رنگ و ريا ساخته بودي
کاشکي جاي غضب و کينه ي دل
دل پر مهر و وفا ساخته بودي
ديگه قلب آدما از آهنه
کارشون ريا و تهمت زدنه
آدما از همه چي دل بريدن
جاي روز به ظلمت شب رسيدن
واي از اين تهمت بي جا
واي از اين رنگ و ريا
واي از اين قلب دو رنگ و
دل سنگ آدما
ديگه قلب آدما از آهنه
کارشون ريا و تهمت زدنه

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home