plato

Saturday, July 08, 2006

يادداشت هاي يك جوان




يا عماد من لا عماد له

دلم براي زندگي ايي كه عاري از امتحان باشد تنگ شده بود . اين ذهن يله ي ما . ذهن بي مسئوليتي كه هيچ وقت عادت نداشت به يك موضوع واحد فكر كند . چند روز مستمر را فقط دنبال حفظ كردن دري ووري هاي تئودور فخنر و فرويد و امام فخر رازي و ابن سينا و گوستاولوبون و بقيه ي حضرات مندرج در متون درسي ما بود . . بيچاره چه زجري كشيد .

دانشجو بودن حتي براي مدت يك ماه در سال هم غير قابل تحمل است .

...............................................................................

عادتهاي بد زيادي دارد اين جوان ما . يكي از آنها اين است . او هيچ وقت نمي تواند بيزينس را به خوبي بعضي ها تلفظ كند . اين عادت خيلي بدي است . عادت هاي بدتري هم هست كه بيشتر از گرسنگي او را اذيت مي كند . مثلا عدم توانايي تطابق با محيط هايي كه مثل روز معلوم است تحمل مرور زمان ندارند . بخاطر همين خيلي زود خودش را عين آدمهاي مغرور كنار مي كشد . و مي شود مغرور منفور . او بلد نيست دلش را خوش كند . بقيه اش سانسور

...............................................................................

توي هر كوچه ي اين شهر . يك جوان دارد خودش را دار مي زند . با طناب نسيه . و قل هو الله خوان .



اينجا كسي به درد من و تو دچار نيست

اينجا جهنم است نرو آدمك بايست .



اصلا مسيح روي صليب آفريده شد .

اينجا صليب نيست برادر مسيح كيست

. . . سه چهار بيت بعد . . .

اين رسم جدي است . نبايد ز ياد بــرد

وقتي صليب نيست كسي هم مسيح نيست .

...............................................................................

كسي مي داند عاقبت بسته ي اروپايي ها به ايران چه شد ؟ عجب كوفتي است اين فوتبال . نفهميدم هسته به كجا كشيد .

...............................................................................

اينجا تابستان است. جايي كه خيي پيش ها معني داشت . يادم مي آيد . روز هاي اول تابستان را وقتي كتاب هامان را با قيچي تكه تكه مي كرديم . با خمير به هم مي چسبانديم و بادبادك بالا مي رفت تا جايي كه نخمان مي رسيد . آنقدر ذوق ميكرديم . ساخته ي دستمان تا جايي كه هيچ وقت خودمان نمي توانستيم بالا برويم . بالا مي رفت . بادبادك جزئي از كودكي مان است . و روز هاي داغ تابستان كه هرگز مثل الان گرما زده نمي شديم و عينك آفتابي ، وسيله يي اشرافي بود آن روزها .

مي دويديم . پاهايي كه از زور عرق و شتاب . از دمپايي بيرون مي زد . هيچ وقت پاهامان تاول نزد . آنقدر عرق مي كرديم . كه لباس هامان را ميشد چلاند . هيچ وقت سرما نخورديم . هيچ وقت آفتاب را دشمن فرض نمي كرديم . معني ضد آفتاب را نمي دانستيم . به خدا نمي دانستيم ضد آفتاب يعني چه . و هيچ وقت هم دماغمان آفتاب سوخته نمي شد . آن روز ها عجب روز هايي بود . آن روز ها عجب روز هايي بود . چند ساعت به دنبال يك توپ پلاستيكي كه بيست تومان قيمت داشت و دسترنج همه مان بود . مي دويديم . يكي كاكرو بود و يكي سوباسا . هيچ خبر نداشتيم از رسواي مالي داوران ايتاليايي يا رنگ پيراهن شياطين سرخ . اسم ها را صرفا براي كركري ياد گرفته بوديم . و برنده ها حق داشتند تا بازي بعدي توپ را نگه دارند . وقتي مي باختيم . مي خنديديم . وقتي مي برديم مي خنديديم . تا غروب بازي مي كرديم و قانون بود . دو تا غنچه يك گل ! . غروب كه مي شد . زنبيل به دست . تا دم نانوايي پياده يا دوچرخه هاي نوار پيچي شده ي زنگ دار . پنج تا . ده تا بيست تا . هر كس به جمعييت خانه شان . نان تنوري . عبدل نونوا . خيلي اخلاق سگي داشت . نمي دانم زنده است يا مرده . اگر زنده است كه هيچ . اما اگر دستش از اين دنيا كوتاه است . اميدوارم خداوند او را به خاطر سگ اخلاقي هايي كه با ما مي كرد و حالمان را چند ساعتي ميگرفت . . ببخشد .

تمام تابستان به همين منوال مي گذشت . و روزهاي پاياني مسافرتي كه يكي درميان بود و نبود . كودكي مان با تابستان شروع مي شد . با تابستان به اوج مي رسيد . و با تابستان تمام مي شد .

سال بعد با كله هاي كچل شده . كتاب هايي كه بوي هندوانه مي داد . و لباس هاي اتو كشيده مي شديم شاگرد كلاس يكي بالاتر از پارسال . اولين انشاء هم پر بود از خالي بندي هاي بچه گانه كه تابستانمان را . . . اين بود انشاي من .

...............................................................................

يك وبلاگ ميزند . و شروع مي كند به نوشتن توهمات ذهني اش به اسم درد هاي جامعه . آنقدر مي نويسد تا بالاخره خودش و نه هيچ كس ديگر باورش مي شود كه . . . بگذريم .

...............................................................................


از ميان تمام نعمت هاي آفرينش ، بدترينش نصيب ما شده . يك ذهن بلند پرواز كه بد جوري مبتلا شده است ، به مازوخيسم مزمن .

...............................................................................

و من براي بار ششم در زندگي ام پرزنت شدم . آن هم به دست عده ايي دوست . اين نت ورك ماركتينگ تا دهانه ي خانه ي ما هم رسوخ كرده است . دوباره مجبور شدم مقاله هاي مربوط به شركت هاي هرمي . Network marketing و هر چيزي كه در مورد تجارت شبكه ايي داشتم را بخوانم.

جالب است . وقتي مي فهمند كه با يك كاركشته ي صد بار پرزنت شده طرف هستند. طوري خوشان را خراب مي كنند كه واقعا ديدن دارد . و آنوقت است كه شروع مي كنند به ضد و نقيض گفتن . ما هم يلي شده ايم در اين موارد ها . حريف مي طلبيم

...............................................................................

مرغ عشقي كه بلد نيست تخم هايش را جوجه كند . كه مرغ عشق نيست . اينها هي تخم ميذارن . مدتي روش مي خوابن . بعد كه مي بينن خبري نشد . پرتشون مي كنند و دوباره تخم ميذارن . حيف اين همه وقتي كه صرف تخم گذاشتن مي كنند .

...............................................................................

همه چيز تمام ترين پرنسس عالم هم كه باشي . صندل پوشيدن من ، و اينكه چرا جوراب نمي پوشم ، هيچ ربطي به همه چيز تمام ترين پرنسس عالم ندارد . يك سر سوزن بيش از از ظرفييت شان بيشتر بهشان attention بدهي . سر ريزش هيكلشان را و هيكلت را خراب مي كند .

...............................................................................

وقتي ميبينم كه سي درصد وقتم را صرف كارهايي مي كنم كه شايد يك درصد هم از آنها لذتي نمي برم . و فقط به خاطر اطرافيان دل به دريا زده ام . به اينكه من براي خودم زندگي ميكنم يا براي دوستانم، شك مي كنم . شكي به اندازه ي سي درصد . البته .

...............................................................................

هر قدر دعا كرديم به جام جهاني برسيم بس است . از اين به بعد بايد دعا كنيم كه به جام جهاني نرسيم . براي خودمان هم بهتر است ..

زنده باد پرتغال .البته با قاف . فينال از آن ماست . البته با قاف .

...............................................................................

اين شعر جز شما شاعري ندارد

شاعر شديد تا اين شعر هم به جز شما شاعري نداشته باشد .

باشد . . .

تمام غزلهاي عالم هم كه شاعرش شما باشيد.

من شعر خودم مي سرايم .

آهويي دارم خوشگله فرار كرده ز دستم . . .

...............................................................................

نمي دانم چرا همه جا بوي همان عطر هميشگي تو را مي دهد . همان عطر نه چندان گراني كه خيابان چهار باغ . پاساژ عالي قاپو . آن مغازه ي عطر فروشي. خواستم بخرم . اما هيچ وقت فرصتش را پيدا نكردم . هيچ وقت .

اين روزها همه جا همان بو را مي دهد . خانه . اتاقم . لباس هايم . تاكسي. اتوبوس . برگه هاي امتحان . نمي دانم . بايد انتظار يك فاجعه را بكشم يا نه .

اين روز ها همه جاي اين شهر نه چندان شلوغ بوي تو مي آيد . بوي تو مرا تحريك مي كند . بارها خواسته ام هر چيزي كه بوي تو را مي دهد . ديوار را دكمه هاي تلفن را و برگه ي امتحان را ببوسم . روي چشمانم بگذارم و .. .

اما حيف كه خيلي آدم ها فهمشان زياد قابل ملاحظه نيست. بگذريم . راستي آن عطر اسمش چه بود . يادت هست . ؟ هيچ وقت اسمش را به من نگفتي . نمي دانم چه حكمتي داشت . حتي وقتي اصرار كردم تو ، به من نگفتي . تويي كه خواسته هاي من را خيلي از خواسته هاي خودت مهم تر مي دانستي . اسم عطرت را به من . . .

مي دانم كمي پرت و پلا مي بافم . اما بانو . پرت و پلا گفتن را كه خودت يادم دادي . آن روز هايي كه از من سرٌ بودنت را و بودنم را در اين دنيا مي پرسيدي . . در حالي كه مي دانستي من جوابش را نمي دانم . جواب مي خواستي . وقتي كه من به تنگنا مي افتادم و شروع مي كردم به چرند بافتن . . سرت را بلند مي كردي . اشاره مي كردي لبخند مي زدي و مي گفتي : بس است . بهتر نيست كمي آب بخوريم . تشنه ام شد از بس تو حرف زدي . يادت هست ؟ .

يادت هست . هچ وقت نمي گذاشتي . پشت ماشينت بشينم . . با آن رانندگي افتضاحي كه داشتي . و من كه هيچ وقت عادت نداشته ام كنار يه خانم بنشينم . و ملت با نگاهي تمسخر آلود پشت چراغ قرمز من را و تو را تماشا كنند . .

يادت هست . آن روز كنار آن درخت نيمه سوخته و مانتوي سفيدي كه تكيه دادي به درخت . به طرز فجيعي سياه شد . من خنديدم . تو ناراحت شدي . و شروع كردي به نصيحت كردن كه هيچ وقت به يك خانم محترم نمي خندند . وقتي مشكلي به اين بزرگي برايش پيش مي آيد . در حالي كه مشكل زياد بزرگي نبود . وحالا تو مي خندي وقتي مشكلي به اين بزرگي براي من پيش آمده است . نمي دانم .شايد هم نمي خندي . شايد هم زياد نمي خندي . اصلا شايد گريه هم مي كني . ولي چه فايده .

بس است ديگر . بيشتر از اين صلاح نيست .آخر مي داني كه ديوار موش دارد و موش هم گوش . گرچه هيچ موشي در اين دنيا برايم مهم نبوده و نيست . ولي بعضي وقتها موشهاي بي اهمييت هم مي توانند آدم را آزار بدهند .

آخ كه نمي داني چقدر از اين حرفها را به دلايل بيشماري كه خودت هم ميداني هي نوشتم و هي پاك كردم . دوباره نوشتم و دوباره پاك كردم . تا آخر سر ، ايني شده كه ميبيني .

با اينكه مي دانم آدرس اين جار ا خيلي ها دارند . خيلي ها كه زندگي و گذشته ي من و و زندگي و گذشته ي تو هيچ ربطي بهشان ندارد . و تازه مي توانند مثلا خيلي بزرگمنشانه بخندند و به ديگران آدرس اينجا را بدهند تا براي چند مدتي سوژه ايي براي خنديدن داشته باشند كه : (( بله اين همان فلاني است . كه فلان جا بود . مي بيني چه حرفهايي نوشته است .فكر كنم كمي عقلش پارسنگ بر مي دارد . اصلا نمي فهمد كه اينترنت كه جاي اين حرفها نيست . شايد هم مي خواهد جلب توجه كند البته درست راهش را بلد نيست . به هر حال خيلي خنده دار است . )) مهم نيست . نه اين حرفها و اين نقل ها و پوز خندها . و نه اين كه جمله كمي بي سر و ته درامد . اينجا فقط من مهم هستم . تو . ببخش . اول تو مهم هستي و بعد من . هرچه باشد شما باكلاس تري .و پولدارتري و البته نجيب زاده تر . و زيباتر را نگفتم چون هنوز هم فكر مي كنم هر چيزي را كه نبايد جلوي مردم به زبان آورد . مي توانم الان بگويم جوابت چيست . ما كه براي مردم زندگي نمي كنيم . به خدا اگر بخواهي تمام حرفهايي كه تو از همان روز هاي اول گفته ايي و گفته ايي از حفظ مي نويسم . حتي آنجايي كه پوزخند مي زدي . يا موهايت را زير روسري قايم مي كردي . و يا گوشي ات را از جيبت در مي آوردي و الكي نگاهش مي كردي . تا فرصت پيدا كني . برايم جواب پيدا كني .و الي . . . آن لحظه ايي كه دست تكان ميدادي : ((فعلا .خداحافظ )) . همه اش يك گوشه اي از ذهنم دقيق و شفاف حك شده . كاملا دقيق و شفاف . و تنها نقطه ي غير شفافي كه هست . اسم همان عطري است كه هيچ وقت نفهميدم . هيچ وقت .


وقتي مي خوابم و وقتي از خوب بيدار مي شوم . آسمان را قرقره مي كنم . يك بار . دوبار . سه بار. دور دهانم مي چرخانم . يك بار . دوبار . سه بار . و بعد . تف مي كنم . درون سينك دستشويي . تمام آسمان را تف مي كنم درون سينك دستشويي .

اين كمي عجيب نيست . سقف اين ديار هميشه چكه مي كند . اين عجيب نيست ؟ . آنقدر كور شده ايم كه خدا را مي بينيم . خدا حتی برايمان تبليغ لنز رنگی هم می کند . اين عجيب نيست ؟ . براستي عجيب نيست كه : تا اين حد به نيش عقربه ها مقاوم ايم. تا اين حد به نيش عقربه ها مقاوم شده ايم ؟ . اين عجيب نيست ؟ . يك دنيا پر شده است از استفراغ هاي نوشته شده روي كاغذ كه گاهي تا حد قانون هم پيش مي روند ؟ و جسارت مي كنند به رسوم نانوشته ازل ساله ي شايد يكي به اسم خدا .

اينها عجيب نيست . عجيب است . من ميدانم . تو هم مي داني . همه مي دانيم . همه مان مي دانيم . همه مان شده ايم قسمتي از اين عجيب بزرگ . اين عجيب بزرگ قسمتي از ماست و ما قسمتي از اين عجيب بزرگ .

...............................................................................

درست است كه ايران اولين بازي اش را به نحو تحقير آميزي باخت .و اين باعث شد تا همه ي ملت ايران و حومه چند روزي عزاي عمومي بگيرند وشبكه هاي بيست وچهار ساعته ديگه آهنگاي دي جي نگار و گروه اكس كاليبور و مهرداد ميناوند و مسعود فردمنش و امير رسايي و مهدي مقدم و امير تاجيك و احمدي نژاد! آريان و دي جي آرش و خشايار مستوفي ! پخش نكنند . ولي باز هم پرتغال يه پاي فينال است . مطمئن باشيد .

اين بود يك برداشت وطن فروشانه از جام جهاني .

...............................................................................

خوب اين يك رسم بزرگ تاريخي است شايد هم يك جور تراژدي كه بسيار موذيانه اتفاق مي افتد . همه ي قهرمان هاي دنيا تا وقتي قهرمان مي مانند كه پيروزي را و قدرت را مزه مزه نكنند . مقايسه ي چگوارا با فيدل كاسترو يك جور گره ي كور در ذهن تداعي مي كند . يا حداقل در ذهن من .

احمد شاه مسعود . شخصيي كه هميشه قابل احترام است .

اين ترانه را گوش بدهيد . بدجوري افغاني است . لغتي كه براي ما ايراني ها تداعي كننده ي چيز خاصي نيست . اگر ذلت را و غربت را و تحقير را خاص ندانيم .

اين پست كمي متفاوت تر از سابق بود نه ؟ .

...............................................................................

نمي دانم اين احساسي كه دارم فقط مختص به من است يا شما هم لمسش كرده ايد . اين روزهاي آخري بهار يك جور شايد غم يا احساس سنگيني تن آدم را تسخير كرده است . بهار با همه ي زيبايي خيره كننده اش پايان بدي دارد . كمتر از آخر تابستان آدم را اذيت مي كند . و بيشتر از پاييز . پاييز وقتي تمام مي شود . خيلي خوب آدم را از خودش جدا مي كند .

...............................................................................

جوابيه براي گمان كنم واتو اتو :

با كمال احترام و اينكه من خيلي هم انتقاد پذير هستم . البته .

من بلد نيستم ناب بنويسم تا تو خوشت بيايد . من بلد نيستم ناب بنويسم تا تو خوشت بيايد . اصلا لزومي ندارد تو خوشت بيايد . اصلا دليلي ندارد . كسي خوشش بيايد . من قرار نيست كاري بكنم . كسي خوشش بيايد . تو هم قرار نيست بيايي اينجا تا خوشت بيايد . و الي آخر

...............................................................................

پی نوشت با تاخير برای ساناز :

بگذار دل تو هم خوش باشه به اين چيزا . ولی خودمونيم هميشه سر بزنگاه می رسی ها . در ضمن می بينی که زنده ام و شديدا سلامت . . برو خدا را شکر کن که من حرف شيطان را زياد گوش نمی دهم . وگرنه تو يکی الان . . . حالا دوباره کامنت بذار .

(كنار اين ديوار مي ايستم . اين ديوار سر مي شكند . مي دانم . )

نخواب آروم، گل نرگس من . گل پرپر شده ي بي مادر .نخواب معصوم. نخواب معصومه. مي خواهم قد بكشي . مي خواهم قد بكشيم .ببين تا بالاي آن فواره. خوب است؟ . نذاشتند . فرصت ارتباطمان را كم كرند . نذاشتند . با هم باشيم . نذاشتند با هم بد باشيم . نذاشتند با هم قهر كنيم نكند شايد يك روز آشتي بخواهيم . فقر يادمان رفت از بس از بر كرديم كتاب هاي سفيد را. از بر كرديم كتاب هاي سفيد را. از بر كرديم كتاب هاي سفيد را. فقر يادان رفت .

مي خواهم بخواني . بخوان . اينجا خواندن لذت دارد . اينجا خواندن جرم دارد . اينجا خواندن معصييت دارد .

عزيز هميشگي عصرهاي جمعه . كلاغ پربازي با تو عجب عالمي دارد . كلاغ پر . گنجشگ پر . من پر تو پر اصلا تمام دنيا پر . تمام بودن . نبودن . خواستن . نخواستن پر . پاهايت را دراز كن . مي خواهم بخوانم . تاپ تاپ خمير . شيشه پر پنير . . . . سيخه يا گنبد كبود . گنبد گنبد گنبد .معلوم است گنبد . تمام اين گنبد كبود روي دوش من و توسنگيني مي كند . اين بازي نيست . اين خنده ندارد . اين درد است . هميشه درد بوده . هميشه درد مي ماند .

...............................................................................

گل گلبرگ ابريشمي من . اين روز هامسيح هم ديگر مسيح نيست . انحراف وجه مشترك تمام خوبي هاست .

دستت را به من بده . تا برويم از اين ولايت من و تو . بيا تا برويم از اين ولايت من وتو .

. . .

اينجا كسي به درد من و تو دچار نيست

اينجا جهنم است. نرو . آدمك بايست

. . .

و الي آخر شعر كه هنوز تمام نشده است

...............................................................................

شوخي يك چيز است حماقت يك چيز ديگر . بي خيالي يك چيز است حماقت را با بي خيالي توجيه كردن يك چيز ديگر . نمي دانم چرا بعضي ها قدرت تفكيك و درك اين چيزها را ندارند . با تمام ادعايشان و طبع شديدا لطيف شاعرانگي شان .

...............................................................................

جاي تاسف است كه اكثر برنامه ريزي ها هميشه همانطور برنامه ريزي باقي مي مانند . و اين بلبشويي مي شود كه دارد هجده واحد اين ترم ما را هپولي مي كند .

...............................................................................

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home