plato

Saturday, August 12, 2006

ستاره مخفي

سلام،چي بگم كه خيلي دلم گرفته از اين زندگي سير شدم،يه بار عاشق يكي شدم كه اصلا ارزشش و نداشت با يك نگاه عاشقش شدم دوسش داشتم باهام خوب نبود ولي دوسش داشتم اونم دوسم داشت ولي چون خيلي مغرور بود به زبون نمي ياورد شش ماه با هم دوست بوديم هر چي مي گفت گوش مي كردم حتي اگر مي گفت بمير مي مردم چون دوسش داشتم اومد خواستگاري من بهش قول ازدواج دادم چون هميشه پدر و مادرم مي گفتند هر كي كه خودت انتخاب كني ولي نمي دونم چرا باهاش موافقت نكردن مامانم ازش بدش مي يومد با گريه و التماس با هزار دردسر با هزار خفت و خواري راضيشون كردم ولي چه فايده.مامانم مي گفت شرايطش خوب نيست ولي براي من هيچي مهم نبود مي خواستم شريك زندگيش بشم ولي اون هيچ وقت نفهميد كه من چقدر دوسش دارم اومدن واسه تموم كردن صحبت،فقط دو تا خونواده همه چيز و تموم كردن.خيلي خوشحال بودم احساس مي كردم تو ابرا زندگي مي كنم،رفتيم واسه آزمايش ازدواج قرار شب بله برون گذاشته شد همه چيز آماده بود تا من و اون با هم نامزد بشيم،مهمونا همه اومده بودن همين كه دايي بزرگم پاشو گذاشت خونم همه چيز شروع شد داييم گفت جلو پاش سنگ مي ندازيم تا ببينيم دختر و چقدر مي خواد پدر و مادرم هم كه از خداشون بود قبول كردن ولي من سعي خودم و كردم كه از اين كار منصرفشون كنم ولي نشد حالا فقط يه راه مونده بود كه اون،شرط و قبول كنه ولي حس خوبي نداشتم.بله حدسم درست بود اون،شرط و قبول نكرد به همين راحتي همه چيز و زير پا گذاشت با خانوادم درگير شد يعني دو خونواده با هم درگير شدن.همه چيز تموم شد به همين راحتي فقط منو جلو همه ضايع كرد اون نشون داد كه خونوادم راست مي گفتن كه اون به درد من نمي خوره،ولي دوسش داشتم خودشم پشيمون شده بود رفتم خونه مادربزرگم تا جلو چشام نباشه تا شايد از فكرش بيام بيرون زنگ زد خونه مادر بزرگم ولي ديگه فايده نداشت اون همه چيز و خراب كرده بود اون همه پنبه هايي كه من ريسيده بودم و پنبه كرد گفت مي يام با خونوادت صحبت مي كنم ولي شما بگين چه فايده؟ديگه چه فايده؟با خودم كنار اومدم.ولي باز دوسش داشتم دوباره بعد از يه چند ماهي اومد تو خيابون جلومو گرفت گفت مي خواد باهم باشيم ولي قبول نكردم فقط از يه چيزي خيلي خوشحالم كه فهميد اشتباه كرده ولي به چه قيمتي؟به قيمت از دست دادن آبروم.ولي هنوزم دوسش دارم.شما قضاوت كنيد رفتاري كه اون كرد صحيح بود؟اون اگر واقعا منو مي خواست شرط و قبول مي كرد مگه نبايد اين طور باشه؟

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home