plato

Sunday, July 09, 2006

يادي از ترانه مرغ سحر

يا عماد من لا عماد له


ترانه چیست ؟

پس از گذشت بیش از صد سال از تولد ترانه ی معاصر هنوز تعریف مشخصی برای ترانه وجود ندارد و تمامی تعاریف موجود در حد یک نظریه ی شخصی است . شاید یکی از دلایل آن جدی نبودن ترانه به عنوان یک شاخه ی مستقل و تاثیر گذار در نزد صاحبان ادبیات ادبیات پارسی و دلیل دیگر آن گستردگی دامنه ی ترانه طی سالیان بعد از پیدایش بوده باشد .

کلی ترین تعریفی که از ترانه در سالهای اخیر دیده شده همان تعریف قدیمی ای است : هر شعری ( از مثنوی و غزل تا سپیدذ و نیمایی ) که قابلیت موسیقیایی داشته باشند را می توان ترانه دانست .

امروزه کوچکترین تردیدی وجود ندارد که مقفی نبودن یا فاقد وزن عروضی بودن شعر چه به ضرورت ملودی و چه غیر از آن دلیل بر ترانه نبودن آن شعر نیست . اما اینکه اشععار نیمایی یا سپید را هم می توان با توجه به همین تعریف ترانه دانست ، مبحث دیگریبست که در ادامه به آن خواهیم پرداخت .

بزرگترین اشتباهی که در مورد ترانه در سالهای اخیر اتفاق افتاده است این بودکه اکثر ما به دنبال یک تعریف مشترک و واحد برای آنچه که مثلا در موسیقی سنتی به آن ترانه گفته می شود ، با آنچه که در سبک موسیقیایی دیگری همانند راک ترانه نامیده م یشود هستیم . یعنی ما برای تمامی سبکهای موسیقی یک نوع شعر را ترانه تعریف کرده ایم . هر گاه ترانه ای گفته شد که قابلیت اجرا در تمامی سبکهای موسیقی را داشت ، آنگاه می پذیریم که تعریف مشترکی برای ترانه بین تمام مخاطبان و آهنگسازان و عوامل مختلف سبکهای موسیقی وجود دارد .

با نگاهی اجمالی به تاریخ ترانه معاصر ، از دوره ی بزگانی چون شیدا و عارف تا به امروز در می یابیم که در هر دوره به سبک ، قالب و زبان خاصی ترانه اطلاق می شده است .

هر چه که به جلوتر می رویم تغییرات جدیدی را در ساختار ترانه مشاهده م یکنیم که با وجود اینکه سبکها ی قبلی را از حوزه ی ترانه خارج نمی کند ، اما آنها را کم رنگ تر از قبل می کند .

در ابتدای دوره ی معاصر اکثر ترانه های ما تغزل به سبک عراقی بوده و به تبعیت از بزرگان این سبک مانند حافظ و سعدی سروده شده است . به واسطه ی اینکه تنها سبک موجود آن روزگار موسیقی ردیفی و دستگاهی بود ، تا سالها در زبان و قالب ترانه تغییر جدی به وجود نیامد .

در سالهای آغازیت دهه ی پنجاه ، با شروع موج نوی ترانه یا همان ترانه ی نوین و تولد موسیقی پاپ در ایران ، زبان به فراخور موسیقی دچار شکستگی شد و به واقع به زبان محاوره ی مردم کوچه و بازار نزدیک شد

4 . تلاش پیشروان این جریان پدید آوردن دیدگاهی نو به زبان محاوره و بسط ظرفیتهای این زبان بوده است . و ترانه از تعاریف قالبهای کلاسیک بیرون آمد و در حقیقت تعریف ترانه عوض شد . از آن تاریخ تا امروز تغییر بنیادین به مثابه ی آنچه در دهه ی 50 اتفاق افتاد ، در ترانه رخ نداده است . ولی شاهد فراز و نشیبهای بسیاری به فراخور تغییرات فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی ، در آن بوده ایم .

با توجه به توضیحات فوق و برای فرار نکردن از پاسح به عنوان مورد بحث ( ترانه چیست ؟ ) ترانه را در کلیت موسیقی پاپ مورد ارزیابی قرار می دهیم :

ترانه در نگاه کلی شعریست که با ذهنیت موسیقیایی ، برای تلفیق با موسیقی و مناسب با سبک موسیقی مورد نظر سروده می شود که بدیهی است می تواند موزون و مقفی هم نباشد .

اما ترانه در موسیقی پاپ که بیشتر مورد بحث ماست ، باید چند شاخصه ی دیگر را هم در خود داشته باشد که به آنها اشاره می شود :

اگر بپذیریم که موسیقی پاپ ، به معنای موسیقی مردمی است و عامه ی مردم را هدف قرار گرفته ، باید قبول کنیم که ترانه در موسیقی پاپ شعری است که قابلیت بر قراری ارتباط با عامه ی مردم را داشته باشد و به واقع ا ززبان قابل فهمی باری اکثر اقشار جامعه بر خوردار باشد . که با توجه به این توضیح و تعریف ترانه از نگاه کلی می توان به این نتیجه رسید که شعر سپید یا نیمایی به دو دلیل ، یکی پیچیدگی اغلب آنها و دیگری نداشتن ذهنیت موسیقیایی سراینده ، خوراک مناسبی برای ترانه ی پاپ نیستند .

در ترانه ی مورد نظر برای موسیقی پاپ همواره باید مرز بین شعر و ترانه را در نظر گرفت ، یعنی برای مثال در قدرت شعر مولانا از هر لحاظ شکی نیست ، اما همین شعر اگر قرار باشد به عنوان ترانه ای برای موسیقی پاپ ، تاکید می کنم موسیقی پاپ که قرار است با عامه ی مردم ارتباط بر قرار کند در نظر گرفته شود ، آنگاه مشاهده می شود که این شعر ، ترانه ی مناسبی برای این نوع موسیقی نیست . چون از زبان گرفته تا مضمون تفاوت زیادی با زبان و مضامین امروز عامه ی مردم دارد .همین مسئله ی شعر یا ترانه بودن در مورد عموم آثار سپید و نیمایی هم صدق می کند .

به هر حال ترانه محدوده ایست بسیار وسیع که هر روز هم با توجه به تغییرات فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی و به فراخور آنها تغییر نیازها و زبان مردم وسیعتر می شود . هیچ بعید نیست ، شعری را که ما امروز با قطعیت ترانه می نامیم در دهه یا دهی آینده ، نوع منسوخی از ترانه باشد و تعریفی جدیدی برای ترانه مرسوم گردد .


يادی از مرتضی نی داوود، خالق آهنگ مرغ سحر


مرتضی نی داوود (1369- 1279)
يکشنبه دوم مرداد امسال، پانزدهمين سالگرد درگذشت مرتضی نی داوود، نوازنده تار و اهنگساز برجسته موسيقی ايرانی است.
موسيقيدانان سنتی ايران که در فاصله جنبش مشروطيت و نخستين دهه از قرن جاری خورشيدی سر برآورده اند، همه پيش از هر چيز نوازنده بوده اند، هر چند که گهگاه به سراغ آهنگسازی نيز رفته اند.

مهارت های فنی و گاه شگفتی آور اين نوازندگان، آن چنان جمع شنوندگان را مجذوب خود می ساخته که آهنگسازی آنها را غالبا از ياد می برده اند. درويش خان، ارسلان درگاهی، موسی معروفی و حبيب سماعی از اين گونه موسيقيدانان به شمار می روند.

در کنار اينان به چهره برجسته ديگری بر می خوريم که استثنايی را پديد آورده است: مرتضی خان نی داوود.

از يک سو رغبت به آهنگسازی در او همپای شوق نواختن در غليان بوده و از سوی ديگر در ميان پيش درآمدها، چهار مضراب ها، رنگ ها و تصنيف های او که به گفته خودش به دويست فقره بالغ می شود، يکی از فراگيرترين و پر آوازه ترين تصنيف های قرن، می درخشد، تصنيف برانگيزاننده "مرغ سحر" که نام او را برای هميشه در تاريخ موسيقی ايران نگاه خواهد داشت.

اگر چه می توان شعر پرخون، مرغ سحر، سروده محمد تقی بهار (ملک الشعرا) و سازگاری آن را با آرمان ملی و آزادی جويی مردم، پشتوانه شهرت و ماندگاری آن به شمار آورد، ولی از کارکرد زيبايی آهنگ نی داوود نيز نمی توان و نبايد غافل ماند. کما اينکه بهار متن های زيبای ديگری نيز برای پيوند با موسيقی سروده ولی هيچکدام شهرت و تاثير مرغ سحر را پيدا نکرده است.

شعر و آهنگ، در مرغ سحر توانايی بيانی همانندی دارند و با دقتی هنرمندانه به هم پيوند خورده اند.

موسيقی روان نی داوود، زبان کمابيش روشنفکرانه بهار را حتی برای مردم عادی دلپذير و دريافتنی ساخته است. جاذبه ماندگار مرغ سحر سبب شده که پس ار نخستين اجرا با صدای "ملوک ضرابی" (و نه آنگونه که می گويند، قمرالملوک وزيری) خوانندگان زن و مرد ديگری نيز آن را در بازساری های تازه بخوانند.

کشف بزرگ



مرتضی نی داوود در سال 1279 و به روايتی ديگر 1280 خورشيدی در تهران و در خانواده ای اهل موسيقی زاده شد. پدرش " بالا خان" با تار و تنبک آشنايی داشت. مرتضی ابتدا در مدرسه به تحصيل دروس همگانی پرداخت، ولی ده يازده ساله بود که پدر با دريافت ذوق و علاقه به موسيقی در فرزند، او را به دست استاد معروف زمانه "آقا حسينقلی" سپرد.

مرتضی خان دو سال نزد آقا حسينقلی و سه سال نزد برجسته ترين شاگرد او، درويش خان، رديف موسيقی سنتی و شيوه تار نوازی را آموخت و آن چنان پيش رفت که در کلاس درويش ختم توانست " تبرزين طلايی"، يعنی نشانی را که به شاگردان ممتاز داده می شد، به دست آورد.

مرتضی خان هنوز بيست سالی بيش نداشت که خود کلاسی برای آموزش تار و رديف موسيقی بنياد کرد و کلاسی که پس از مرگ نابهنگام درويش خان توانست ادامه آموزش همه شاگردان او را نيز بر عهده بگيرد.

در همين سال هاست که مرتضی خان بزرگ ترين کشف موسيقی خود را نيز آشکار می کند. او در يک محفل خصوصی، با صدای گرم دختر جوانی آشنا می شود که بعدها به رساترين صدای زنانه در عرصه موسيقی سنتی تبديل می گردد: قمرالملوک وزيری.

مرتضی خان آموزش موسيقی او را بر عهده می گيرد و پس از آن که به شهر می رسد همکار جدايی ناپذير او باقی می ماند.

بيشتر آنچه قمر از تصنيف و آواز از سال 1303 به بعد خوانده با تار شيرين و پر صلابت مرتضی نی داوود همراه بوده است.

نی داوود از سال 1319، سال بنياد راديو ايران، به اين سازمان پيوست و در برنامه های مختلف موسيقی آن به همکاری و همنوازی با هنرمندان برجسته ای چون رضا محجوبی، علی اکبر شهنازی، حبيب سماعی، ابوالحسن صبا و موسی معروفی پرداخت.

او طی ده سال همکاری تنگاتنگ با راديو، برای خوانندگان معروفی چون قمرالملوک وزيری، ملوک ضرابی، روح انگيز، اديب خوانساری، جواد بديع زاده و غلامحسين بنان تصنيف ساخته يا پا به پای آوازشان تار نواخته است.


قمر الملوک وزيری کشف بزرگ مرتضی نی داوود بود

مرتضی نی داوود در سال 1348 کار مهم ديگری را به انجام رسانيده و آن نواختن و ضبط نزديک به 300 گوشه از مجموعه رديف موسيقی سنتی ايران است که البته به دلايل نا روشن هنوز انتشار نيافته است.

از ميان آفريده های او علاوه بر مرغ سحر، می توان از تصنيف هايی چون شاه من، ماه من، مرغ حق و آتش دل، و نيز پيش درآمد اصفهان ياد کرد که هنوز جاذبه خود را حفظ کرده است.

گفتنی است که در سالهای پس از انقلاب، مرتضی حنانه، اين پيش درآمد او را به شيوه ای نو، برای ارکستر بزرگ تنظيم کرده که موسيقی اصلی سريال هزار دستان (ساخته علی حاتمی) است.

مرتضی نی داوود در سال 1359، يکی دو سالی پس از انقلاب اسلامی رهسپار ايالات متحده آمريکا شد و ده سال پس از آن، يعنی در دوم مرداد ماه سال 1369 در سن نود سالگی و در ديار غربت چشم از جهان فرو پوشيد.

ترانه مرغ سحر

متن: محمد تقی بهار

مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن

ز آه شرر بار، اين قفس را
برشکن و زير و زبر کن

بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ
نغمه آزادی نوع بشر سرا

وز نفسی عرصه اين خاک توده را
پر شرر کن، پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صياد
آشيانم داده بر باد

ای خدا، ای فلک، ای طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن

ای خدا، ای فلک، ای طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن

نو بهار است، گل به بار است
ابر چشم ژاله بار است

اين قفس چون دلم تنگ و تار است

شعله فکن در قفس ای آه آتشين
دست طبيعت گل عمر مرا مچين

جانب عاشق نگه ای تازه گل از اين
بيشتر کن، بيشتر کن، بيشتر کن

مرغ بی دل ، شرح هجران
مختصر کن مختصر کن مختصر کن!



سطر ِ مشکوک



از تو تکرار ِ همه آینه ها

یه نفس شرم ِ ترانه کافیه

اگه عاقبت به خیری ، نفسم

حتی تا مرگ ِ صدا منتفیه



با تو تا وحشت ِ گریه ، حتی تا خود ِ شکستن

تا رسیدن به تو از من ، صف به صف معجزه بستن



روزی صد بار بگو هستی ، مثه یک وِرد ِ مقدس

که سکوتِ من ِ بی تو ، سطر ِ مشکوک ِ ترانه س



جون گرفته از یه دردیم ، پا رو قانون ِ همیشه

شک نکن شبای غمگین ، دیگه آفتابی نمیشه



این که ظلمت شکل ِ ما نیست ، تازه اول ِ نبرده

تیغ شرقی ِ یه مسلک ، رو تن ِ ما پی ِ درده



یه نفس کنار ِ من باش ، تو شبانه های اندوه

یه نفس تمامِ من باش ، زیر ِ سنگینی این کوه





یک بدرقه با من باش



وا کرده به روی من ، آغوش ِ فراموشی

مهتاب نمی گوید ، جز مرگ ِ هم آغوشی



من واهمه ی رفتن ، در آینه ام بنگر

با صاعقه می سوزم ، در بسترِ خاکستر



در واهمه ی رفتن ، یک لحظه تامل کن

ای حادثه ی پاییز ، در خاطره ام گل کن



یک بدرقه با من باش، در فرصت این بدرود

طعم ِ گَسِ یک گریه ، در بوسه ی آخر بود



از قهوه ی چشمانت ، هر چند که تلخ و سرد

یک جرعه بنوشانم ؛ یک جرعه فقط ، ای مرد !



از خاطره لبریزم ، در دلهره ی رفتن

هم گریه در این فرجام ، لبخند بزن با من





سرسبز ترین



سرسبز ترین شادی ، دیرینه و نایابی

وقتی همه تاریکن ، بر ثانیه می تابی



تو شکل ِمعمایی ، بی پاسخ و پیچیده

می شه که به تو دل داد ، آسوده و نادیده



می شه که سحر با تو ، هم صحبت ِ شب باشه

یا خسته ترین عاشق ، زانو نزنه ، پاشه



هر لحظه ی آ غوشت ، با عطر ِ شب آغشته ست

تو مثل ِ شرابی تُرد ، من از نفست سر مست



تو فرصت ِ تکراری ، وقتی که زمان تنگه

وقتی که نگاه ِ من ، با عقربه می جنگه



تعبیر ِ یه رویایی ، زیبایی و دور از دست

می شه که به تو دل داد ، می شه که به تو پیوست



بارون ِ گل و شادی ، از چشم تو می باره

هر بوسه ی تو شعری ، تو باغچه می کاره



دیرینه و نایابی، سرسبز ترین شادی

دنیا پُره لبخنده ، با تو ، پُره آزادی





بذار به هم بپیوندیم . . .


بذار به هم بپیوندیم . . .

جایی که دریا به خورشید می پیوندد

جایی که صحرا آب رو لمس می کنه

بذار با هم پا بر جا باشیم



بذار به هم بپیوندیم . . .

جایی که اقیانوس کاملا آرومه

جایی که ماه بسیار زیبا قرار گرفته

بذار هوای شیرین ِ شب رو استشمام کنیم



بذار به هم بپیوندیم . . .

جایی که باد اموج رو می سازه

جایی که قلم رشته های کلام رو خلق می کنه

بذار رد چشمه های پنهونو دنبال کنیم



بذار به هم بپیوندیم . . .

جایی که برگها در پاییز می رقصند

جایی که کوهها آسمون رو می شکافند

بذار بلند تر از بلندی پرواز کنیم



بذار به هم بپیوندیم . . .

جایی که چشمها دیدن منظره رو قسمت میکنند

جایی که روح ها یکی می شند

بذار عشق بورزیم و همه چیز انجام میشه





Let us Meet





Let us Meet . . .

Where the sea meets the sun

Where the desert touches water

Let us be true to each other



Let us Meet . . .

Where the ocean is quite calm

Where the moon lies so fair

Let us smell sweet night air



Let us Meet . . .

Where the wind makes the waves

Where the pen creates strings

Let us trace hidden springs



Let us Meet . . .

Where the leaves dance in autumn

Where mountains split the sky

Let us fly higher than high



Let us Meet . . .

Where the eyes share the view

Where the souls put in on

Let us love and all is done . . .



پل ِ شکسته


پلی شکسته بین ماست ، فاصله کم نمی شود

هیچ یک از ما دو نفر ، سمت ِ خطر نمی رود



دره دهان گشوده است ، عشق دچار ِ ترس و بیم

پلی شکسته بین ِ ماست ، به یکدگر نمی رسیم



هراس از سقوطها ، همیشه مانع شده اند

چه ساده قلبهای ِ ما ، به جبر قانع شده اند



زمین ستاره را به خود ، خودی تر از سنگ ندید

کدام جاذبه ترا ، به سمت دیگری کشید



پشت به ماجرا شده ، گریه مگر سیل شود

پر کند این شکاف را ، که قایقی پیش رود



پلی شکسته بین ِ ماست ، در این طرف که درد ماند

به آنطرف نگاه کن ، زنی بدون ِ مرد ماند



اگر چه در قصه ی ما ، فاصله ناگزیر بود

کاش که مرد ِ حادثه ، شکست ناپذیر بود




ایرانی


تو رو بی دغدغه اما ، باید عاشقانه بوسید

غزلای مولوی رو ، باید از نو باتو رقصید



باتو می شه تو رباعی ، جای می یه پیک عرق زد

تو شب ِ بلندِ یلدا ، حافظو با تو ورق زد



با تو تذهیب و کتیبه ، باتو کاشیای آبی

رکعتِ اول آغوش ، با تو زیرِ طاق ضربی



باتو اسلیمی و آواز ، گوشه ی فرود ِ بیداد

کشف ِ زیبایی لیلی ، راز ِ تنهایی فرهاد



پُرم از یه حسِ تازه ، غصه ی خون ِ سیاوش

سر نوشت ِ تلخ ِ سهراب ، تیر ِ آواره ی آرش





خوش به حال ِ اون کسی که

تا دلش عشق تو رو دید

تو یه رسم ِ ایلیاتی

تو رو از قبیله دزدید





پروانه در مشت



مثل ِ تو : مثل ِ یه کفتر ، مثل ِ من : مثل ِ یه کودک

مثل ِ من : مثل ِ یه شاخه ، مثل ِ تو : مثل ِ یه پوپک



مثل ِ پروانه ای در مشت

چه آسون می شه ما رو کشت



قریه تا قریه اشک ، ستاره تا ستاره سرد

غریبه تا غریبه ترس ، مترسک تا مترسک درد



ما رو با قطره ی اشکی ، می شه لرزوند و ویرون کرد

ما رو با بوسه ی شعری ، می شه ترانه بارون کرد



مثل ِ تصویر ِ ماه ِ تلخ ِ تبعیدی

که رو تالاب ِ این پسراهه افتاده

مثل ِ این ساکت ِ دلگیر ِ آواره

که تن واکرده رو دلتنگی ِ جاده



تو این بیداد ِ پهناور ، تو این شبراه ِ سر تا سر

نه یک دست و نه یک آغوش ، نه یک سنگ و نه یک سنگر



پناهی نیست جز آواز ، رفیقی نیست جز دیوار

کجایی ای چراغ ِ عشق ، منو از سایه ها بردار



ایرج جنتی عطایی

iraj_jannatie_ataie@hotmail.com



"پرنده" مزدا شاهانی با مقدمه ای از سعدی

مشخص نیست اين ترانه چه ربط ديالکتيکی با شعر سعدی دارد که با این مقدمه آغاز می شود :

همه عمر بر ندارم ، سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

به منطق اثر هم نقد وارد است.چون شاعر در اوايل شعر، مشق پرواز نوشتن را، سخت می بيند و از مرگ و جدايی و ابدی شدن آن در کتابها حرف می زند.و در نااميدی مطلق ناگهان از مخاطبش می خواهد فردا را با او بسازد " که رسيده وقت پرواز " مفهوم کلی شعر کاملا دو تکه و بلاتکليف می ماند.حتی دو مصراع این بند :

جای پرزدن زمين نيست ، توی قلب آسمونه

قصه مرگ و جدايی تو کتابا جا ميمونه !

بسيار بی ارتباط و دور از هم به نظر می رسد .

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home