plato

Tuesday, August 26, 2008

برادر زاده ام محمدصدرا

یا عماد من لا عماد له

چند شب پیش که ایده نوشتن این پست به ذهنم رسید ، نمی دانستم چطور باید شروع کنم . تاکنون مطالب مناسبتی زیادی نوشتم ولی در رابطه با کودک تخصصی ندارم . البته عزیزان ، این اجازه را به بنده می دهند تا حداقل برای یکبار از انگشتانم در برود و مطلبی بنویسم . یگانه برادرزاده نازنینم جناب سیدمحمد صدرا قرشی که خاطرش کلی برایم عزیز و دلنشین است و شما تصویرش را در پایان این مقدمه ملاحظه می فرمائید . این روزها در آستانه یکسالگی قرار گرفته است . بنابراین این پست هدیه کوچکی از طرف تنها عمویش است به خود خوبش ، پدر و مادر نازنینش و بستگان مهربانش ... امیدوارم این سید کوچک به همراه تمامی کودکان نیکو سرشت جهان روزهایی پر از تجربه خوشایند را سپری کنند و صد البته در تجربه کردن عجول نباشند که عجله کار شایسته ای نیست ....... .



اگه تو دستت رو بدی تو دستم ..... برات می میرم



سیدمحمدصدرا جانم ؛ سلام ؛ تولدت مبارک ، هزار سال به امسالت !!!

وقتی به این فکر می کنم که این هفته ها چقدر تلاش می کنی که راه بروی و کم و بیش در این کار به تبحری دست پیدا کردی و انگار داری مثل رابینسون کروزوئه برای خودت زندگی می کنی و دست به اکتشاف دنیا می زنی به این نتیجه و اعتقاد می رسم که کار تو در خانواده از همه ما بیشتر است و سرت از همه شلوغ تر است . این روزها با پشتکار تمام ، سرت را بالا می آوری ، لپ هایت گل می اندازد ، پاهایت را متمرکز می کنی و به ترتیبی که فقط خودت از آن سر در می آوری آنها را بلند می کنی و بعد از برداشتن اولین قدم ها با فریادی این پیروزی را چشن می گیری . یادش به خیر وقتی 6 یا 7 ماهه بودی خوابیده از رو به پشت می چرخیدی و بعد از پشت به رو ولی حالا دیگر چه فرقی می کنی ، هر دوی این ها برایت مثل آب خوردن شده .... . حالا داری به آدم ها وموجودات دور و برت نگاه می کنی و سعی می کنی صدایشان را بهتر بشنوی و بهتر ضبط کنی ، صدای بابا ، مامان ، بابا ، مامان بزرگ هایت ، عمو ، دایی ، عمه و خاله ات را چشم بسته تشخیص می دهی . احساس می کنم که هر صدایی برایت ارزش خاصی دارد . البته خودت هم گاهی چیزهایی می گویی که ما همگی کلی ذوق می کنیم . انگار هر صدایی برایت به یک دردی می خورد . این قضیه بازی هایی مثل " گردونه رو بچرخون " ، " اشیا کو؟!! " ، " کلاغ پر " ، " پایکوبی " هم که برایت بهترین و جذاب ترین بازی هاست ... و صد البته این برنامه سحر خیزی و خواب صبحگاهی ات . عزیزم ، تجربه های این روزهایت و یاد گرفتن هر چیز تازه ای از طرف تو هم غرور آفرین است و هم باعث افتخار همگی ما شده و البته خطراتی را هم در کمینت نشانده ، باور نمی کنی ؟!! حتما نمی کنی ، چون اگر به این حرف من اعتقاد داشتی هر شی گرد و نقلی را به دهانت زیباو دندان های ملوست نزدیک نمی کردی ، آن هم به خاطر یک مهارت جدید و ناقابل ، ولی در بین تمام مهارت هایی که یاد گرفته ای ، مهارت شناسایی عمق تو برایم بسیار ستودنی است و جالب ، اینکه از انگشت سبابه و شست ات با هم استفاده می کنی و به نسبت سن خودت فاصله بین اشیا را حدس می زنی .

عزیزم یکسال پیش آمدیم بیمارستان میلاد و تو را دسته جمعی آوردیم خانه ، قرار بود قبل از شهریور برج میلاد را افتتاح کنند ، البته هنوز این اتفاق نیفتاده ، امیدوارم در جشن تولد دو سالگی ات این مهم اتفاق بیفتد و با هم بازدیدی از آنجا داشته باشیم . به خودت ، پدر و مادر گلت و بستگان وآشنایان عزیزت تولدت را از صمیم قلب تبریک می گویم و به یاد آن غزل معروف سعدی عزیز به رشته سخنم پایان می دهم . می فرماید :

اینان مگر ز رحمت محض آفریده​اند / کارام جان و انس دل و نور دیده​اند

لطف آیتیست در حق اینان و کبر و ناز / پیراهنی که بر قد ایشان بریده​اند

آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر / شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده​اند

آب حیات در لب اینان به ظن من / کز لوله​های چشمه کوثر مکیده​اند

این لطف بین که با گل آدم سرشته​اند / وین روح بین که در تن آدم دمیده​اند

بر خاک ره نشستن سعدی عجب مدار / مردان چه جای خاک که بر خون طپیده​اند




با سپاس

عموی عزیزت ،عمادالدین

28/5/1387

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home