plato

Saturday, December 23, 2006

سه عكس تامل برانگيز

يا عماد من لا عماد له

صحنه اول




صحنه اي از رقابت شمشیرباز چینی در بازیهای آسیایی در دوحه قطر

صحنه دوم



گرگی در باغ وحش مسکو. امسال به دليل گرمای زياد هوا برخی از حيوانات اين باغ وحش نتوانستند به خواب زمستانی بروند

صحنه سوم

مراسم تشييع جنازه بابک بيات، آهنگ ساز سرشناس ايرانی در تهران

Friday, December 22, 2006

حراج اتومبیل جیمز باند


یا عماد من لا عماد له

اتومبيل آستون مارتينی که شون کانری در فيلمهای محبوب جيمز باند Goldfinger و Thunderball رانده بود، در يک مزايده در شهر فونيکس آريزونا به قيمت بيش از يک و نيم ميليون دلار به صاحب موزه تنسی فروخته شد.
اين اتومبيل در سال ۱۹۷۰ توسط آنتونی بمفورد، يک مجموعه دار اروپايی به قيمت دو ميليون دلار خريداری شده بود و ارزش آن به مرور کمتر و کمتر شده بود وبه حدود هفت هزار دلار رسيده بود.

آقای لابزان فروشنده اين اتومبيل گفت: "برای اين مزايده خريداران و بينندگان زيادی به داخل سالن آمده بودند و تمامی ۱۵۰۰ صندلی اين سالن به فروش رفته بود و فقط جای ايستادن بود، ما خوشحاليم که هر دو طرف راضی هستند."

مقداری اشيای يادگاری هم همراه اين اتومبيل بود که از جمله آنها نمره های خصوصی به نام 007JB و JB007 بود، ولی صندلی پرتاب کننده سرنشين عقب و شيشه ضد گلوله آن که در فيلم استفاده شده بود به حالت عادی خود برگردانده شده بودند.

موافقت کلی آمريکا با پيش نويس قطعنامه تحريم ايران

یا عماد من لا عماد له

ايالات متحده قصد دارد پيش از ارائه قطعنامه تحريم ايران به شورای امنيت سازمان ملل متحد در متن قطعنامه تغييراتی بدهد. همزمان از احتمال تعويق در به رای گذاشته شدن قطعنامه که قرار بود جمعه انجام شود خبر می رسد.
متن قطعنامه ظاهرا به تاييد همه ۱۵ عضو شورای امنيت رسيده است، اما کاندوليزا رايس وزير خارجه آمريکا گفته است که: "قطعنامه هنوز به اصلاحاتی نياز دارد." خانم رايس درباره تغييرات ضروری مورد نظر آمريکا توضيح بيشتری نداد.

خانم رايس گفت که آمريکا به طور کلی از قطعنامه ای که توسط بريتانيا، فرانسه و آلمان تدوين شده است، پشتيبانی می کند و اميدوار است که شورای امنيت آن را به اجرا بگذارد.

خانم رايس گفت که به زودی با تصويب قطعنامه شورای امنيت که برای تمام اعضا لازم الاجرا خواهد بود، به ايران اعلام می شود که "نمی تواند بيش از اين در برابر جامعه بين المللی سرسختی نشان دهد."

از سوی ديگر درحالی که قرار بود که پيش نويس اين قطعنامه روز جمعه به رأی گذاشته می شود، ویتالی چورکین، نماینده روسیه در سازمان ملل، خواستار به تعویق افتادن این رای گیری شده است.

آقای چورکین گفته است که گمان نمی کند که این راگیری جمعه انجام شود. وی خواستار تعويق رای گيری حداقل برای يک روز و احتمالا دو روز شده است.

به گزارش رويتر آقای چورکين گفت: "تنها دو يا سه مساله باقی مانده است اما اينها مسائل مشکل و مهمی است."

بنابراين وی پيش بينی کرد که اعضای شورای امنيت حداقل يک روز ديگر برای حل اين مسائل وقت می خواهند.

نخستين واکنش ايران

سران ايران طرح قطعنامه عليه کشورشان در شورای امنيت را محکوم کرده اند.

محمود احمدی نژاد رئيس جمهور ايران در واکنش به اعلان طرح قطعنامه عليه ايران در شورای امنيت، تأکيد کرد که ايران از برنامه هسته ای خود عقب نشينی نخواهد کرد.

به گزارش خبرگزاری فرانسه آقای احمدی نژاد گفت: "آمريکا و کشورهای اروپايی می دانند که عليه ايران قادر به هيچ کاری نيستند و فشار آنها نمی تواند ايران را از دنبال کردن برنامه هسته ای خود باز دارد."

آقای احمدی نژاد که در شهر گيلان غرب در استان کرمانشاه سخن می گفت، بار ديگر تاکيد کرد که برنامه هسته ای ايران که مخالفت شديد غرب را برانگيخته است، سرشت صلح آميز دارد.

علی لاريجانی دبير شورای عالی امنيت ملی نيز گفته است: قطعنامه ‌احتمالی شورای امنيت، ظرفيت فشار عليه ايران را ندارد.


سران جمهوری اسلامی ايران بارها گفته اند که برنامه هسته ای اين کشور سرشت صلح آميز دارد

به گزارش خبرگزاری ايرنا آقای لاريجانی پس از ديدار با وزير امور خارجه پاکستان در جمع خبرنگاران با اشاره به تصميم شورای امنيت مبنی بر به رأی گذاشتن پيش‌نويس قعطنامه تحريم ايران گفت: اگر قطعنامه‌ای عليه ايران صادر شود، ايران در موقعيتی جديد قرار خواهد گرفت.

دبير شورای عالی ‌امنيت ملی گفت که در صورت تصويب قطعنامه، ايران در همکاری‌هايش با آژانس و زمينه‌های ديگر تجديد نظر می‌کند.

نيل به اجماع بين المللی

بريتانيا و فرانسه روز چهارشنبه پيش نويس اين قطعنامه را که با همکاری آلمان تهيه شده است بين اعضای شورای امنيت توزيع کرده اند.

در پيش نويس جديد قطعنامه تحريم ايران، مطابق اصل ۴۱ فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد، کليه کشورهای جهان موظف شده اند که مانع از انتقال کالاهايی به ايران شوند که به برنامه غنی سازی اورانيوم، رآکتورهای آب سنگين و نيز ساخت سيستم های پرتاب سلاح هسته ای نظير موشکهای بالستيک در ايران کمک کند.

فرانسه، بريتانيا و آلمان به منظور جلب حمايت روسيه، فعاليتهای اين کشور در نيروگاه هسته ای بوشهر را مستثنی کردند.

روسيه همچنين با اصل ممنوع شدن سفر برخی مقام ها و کارشناسان اتمی ايران به خارج مخالفت می کرد. در عوض، کشورهای جهان موظف شده اند که شورای امنيت را از سفر مقام های اتمی ايران مطلع کنند.


از قطعنامه تحريم ايران
کليه کشورهای جهان وظيفه دارند مانع از انتقال کالاهايی به ايران شوند که به برنامه غنی سازی اورانيوم، رآکتورهای آب سنگين و نيز ساخت سيستم های پرتاب سلاح هسته ای در ايران کمک کند.



اما اين قعطنامه در صورت تصويب، دارايی افراد حقيقی و حقوقی که به نحوی با برنامه هسته ای ايران در ارتباط باشند را مسدود می کند.

اما کميته تحريمها می تواند برخی از اين اسامی را حذف يا اسامی جديدی به فهرست ياد شده اضافه کند.

در فهرستی که به اين قطعنامه ضميمه شده اسامی يازده سازمان و دوازده نفر از جمله معاون تحقيق و توسعه آژانس بين المللی انرژی اتمی ديده می شود.

در اين قطعنامه همچنين از آژانس بين المللی انرژی اتمی خواسته شده است طی 60 روز گزارشی درباره غنی سازی اورانيوم در ايران و ميزان همکاری اين کشور با آژانس تهيه کند.

گرچه در اين قعطنامه اشاره ای به استفاده از زور عليه ايران نشده اما خاطر نشان شده است که شورای امنيت مطابق اصل ۴۱ فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد ممکن است اقدامات بيشتری را عليه ايران بررسی کند.

یلدا یعنی چی !!!؟

یا عماد من لا عماد له
در خصوص شب يلدا، ابتدا بايستی پيشينه وقدمت " آيين مهرپرستی" درايران رابه درستی شناخت . درمطلب ارايه شده دربخش فارسی بی بی سی، اين موضوع بسيار مهم به درستی برای خواننده شرح داده نشده است. اينجا محل بحث اين نکته نيست وفقط به اشاره بايد گفت که کيش مهرپرستی درفرهنگ ايران وجهان تاثير بسيار عميق داشته است. لازم به ذکراست که مراسم مهرپرستان درايران، درروز يکشنبه يعنی "روز خورشيد" انجام می گرفت وهمچنين روز بيست وپنجم ماه دسامبر، يا روز اول زمستان که آنراروز تولد "خورشيد" (Natalis يا Noel) می ناميدند، بزرگترين جشن آنها بود. درکتاب اوستای زرتشت، دو "يشت " يا نيايش پروردگار به نام "خورشيد يشت " و " مهريشت " وجود دارد. در خورشيد يشت چنين آمده است : چشمه خورشيد را، آنکه هرگز نمی ميرد، نيکورفتاروفيض رسان است ، می ستاييم .در مهر يشت می خوانيم. پيشنهاد می کنم که موضوع " آيين مهر يا مهرپرستی " بطور مفصل در صدای شما مطرح شود.

يلدا واژه ای است سريانی به معنی تولد ياميلاد. دراصطلاح عمومی آنرا "شب چله " می گويند. روميان آنرا "ناتاليس آنويکتيو" يعنی روز تولد (مهر يا خورشيد) شکست ناپذير نامند. ابوريحان بيرونی درکتاب آثارالباقيه درباره يلدا می نويسد : اين شب درمذهب روميان عيد يلداست وآن ميلاد مسيح است. يلدای ايرانی وکريسمس ازيک مايه سرچشمه گرفته اند. در گاهشماری ايران باستان، سال با فصل سرد شروع می شدو خود واژه سال که ازآن زمان به يادگار مانده است، از واژه "سرده " گرفته شده است. اول سال مسيحی که درفصل سرد و از اول ژانويه شروع می شود، يادگاری از همان دوران است. آنچه از مراسم شب يلدا درميان ايرانيان مانده است ، مراسم شب نشينی شب چله است. يلدا را می توان جشن گردهمايی خانواه ايرانی دانست. در جامعه کنونی ايران دراين شب اعضاء خانواده يا خويشاوندان نزديک با خوردن آجيل مخصوص ، ميوه (هندوانه وانار) وشيرينی در سرمای آغازين زمستان اين شب را گرامی ميدارند. اما رسمی جالب که درشهر کرمان از قديم رواج داشت اين بود که در اين شب مردم تا صبح بيدار می ماندند به اميد اينکه قارون به خانه آنها وارد شودو به آنها شمش طلا بدهد. اين رسم يادآور بابانوئل درمراسم کريسمس است. ايرانيان باستان شب آخر پاييز و اول زمستان را "شب زايش مهريا تولد خوررشيد " می خواندند و برای آن جشن بزرگی برپا می کردند. شايان ذکر است که روز يکشنبه يا "مهرشيد" درآيين مهر، که در زبان انگليسی sunday يا " روزخورشيد" ناميده ميشود و همچنين جشن مهرگان، شب يلدا و... ازآيين مهرپرستی ايرانيان به ارمغان مانده است.

يلدا شب تولد خورشيد است. طولانی ترين شب سال سپری می شود و تاريکی که تا ديروز در روزهای سرد و تاريک، بر نور غلبه يافته بود، جای خود را به نور می دهد.
از اين پس روز طولانی تر و شب کوتاه تر می شود و نور بر تاريکی غالب می آيد و دوره سياهی، ظلمت و تباهی پايان می گيرد. همه چيز در کار منقلب شدن است و اين آغاز "انقلاب زمستانی" است، در برابر "انقلاب تابستانی" که از اول تير آغاز می شود. از اين رو شب يلدا شب تولد روشنايی هاست که بنا بر آيين های ايرانی جشن گرفته می شود.

صدای شما
اگر خاطره ای از شب يلدا داريد، آن را از طريق پنجره روبرو حداکثر در 150 کلمه با خط فارسی برای ما بفرستيد. خاطرات شما در اين صفحه چاپ خواهد شد.

در گاه شماری ايرانيان، شب و روز و ماه و سال چنان به دقت اندازه گيری شده بوده است که هنوز هم در زمان پيشرفت علوم، حيرت آدمی را بر می انگيزد. همانگونه که شب يلدا، طولانی ترين شب سال است، نوروز در "اعتدال بهاری"، - در برابر اعتدال پاييزی که از اول مهر آغاز می شود - جشن برابری شب و روز است. در آن روز که روز نو می خوانند، شب با روز برابر می شود.

از جشن های شبانه ايرانيان، تنها جشنی که بطور سراسری باقی مانده، جشن شب يلداست. ديگر جشن های شبانه همه از ميان رفته اند

می گويند که جشن شب يلدا از آيين مهرپرستی (ميتراييسم) ايرانيان باقی مانده است، آيين پرستش خورشيد، پرستش نور. آيينی که پس از راهيابی به اروپا، در سنت مسيحی، شب تولد عيسی شد و مسيحيان شب تولد مسيح را در همان ايام قرار دادند. چنين است که شب اول زمستان و شب يلدا به تقريب با جشن تولد مسيح (کريسمس) همزمان است.




در سنت های ايرانی شب يلدا، شب اول خلقت و آغاز آفرينش است. اين احتمالاً از آنجا می آيد که مردمان دوران های باستانی از ابتدای زمستان، تغيير طبيعت و طولانی شدن روز و غلبه نور بر تاريکی را به چشم خود مشاهده می کردند، و لابد پس از سالها ممارست يافتن آن شب و آن روز برای آنها ميسر شده است.

اما گذشته از همه اينها شب يلدا از معدود جشن های شبانه ايرانيان است که هنوز زنده و پا برجا مانده است. جشن های ديگری نيز چون سده و تيرگان از همين دست و از جشن های شبانه بوده اند اما آن جشن ها جز در پاره ای نقاط ايران اثری برجای نمانده اند. تنها جشن شبانه ای که به شکل سراسری باقی مانده همين جشن شب يلداست که به نحوی با جشن شب ژانويه، اول سال مسيحی همزمان افتاده است.

شب يلدا در روزگار ما بيشتر به شب چله معروف است که همان شب اول زمستان است. اين جشن در ايران آيين های خود را دارد. تمامی اعضای فاميل در خانه بزرگتر خانواده جمع می شوند و تا دير وقت شب به شادمانی و گپ و گفت و خوردن آجيل و ميوه و شيرينی می پردازند.




قنادی ها به همين مناسبت از يک هفته پيش، آجيل چهارشنبه سوری مهيا می کنند و ميوه فروش ها، ميوه های شب چله مخصوصاً هندوانه را که از ملزومات شب يلداست.

در روزگار ما در همه شهرهای ايران علاوه بر ميوه فروشی ها، دستفروشان هندوانه را بر وانت ها بار می کنند و در سراسر شهرها و جاده ها به معرض فروش می گذارند. اين کار به نوبت خود بر رونق شب چله در دهه های اخير افزوده است، چرا که هندوانه های خوشگل تلنبار شده بر وانت ها در همه جا؛ خيابان ها، شهرها و جاده ها از فرا رسيدن شب چله خبر می دهند.

از مهمترين آيين های شب چله در سده های اخير گرفتن فال از ديوان حافظ است که بدان شکلی فرهنگی می دهد و در طولانی ترين شب سال هر کس را به ياد آينده ای می اندازد که پيش رو دارد. يک اتفاق ديگر نيز در دو سه سال اخير، بر فرهنگی بودن شب يلدا تأکيد می ورزد و آن جايزه ای ادبی است که يکی از مجلات پايتخت با عنوان جايزه يلدا به راه انداخته است.

Thursday, December 21, 2006

شب يلدا را يادت باشد

يا عماد من لا عماد له
امام جواد (ع) مي فرمايند
به دعا و خواهش از خدامند بلا برطرف مي گردد

دانه هاي سرخ انار را يادت باشد ؛خانه مادر بزرگ را يادت باشد ؛ خواندن يك غزل از حافظ را يادت باشد ؛ شب نشيني در اين طولاني ترين شب سال را يادت باشد . شب يلدا را يادت باشد

Sunday, December 17, 2006

"تحليل سياسي" يک مسافرت فضايي یا محاکمه انوشه انصاری

یا عماد من لا عماد له



"انوشه انصاري اولين فضاگرد زن ايراني بعد از 11 روز ماندن در فضا، روز جمعه هفتم مهر ماه به زمين باز مي‌گردد."

خيلي ها معتقدند مروري بر مطالبي که تاکنون در مورد انوشه انصاري در وب سايت ها و وبلاگ هاي غير سياسي ايرانيان و به ويژه دختران وبلاگ نويس منتشر شده، حکايت از آن دارد که وي، احتمالاً در لحظه حاضر، يکي از محبوب ترين چهره هاي ايراني تبار (و حتي شايد محبوب ترين چهره ايراني تبار) جهان است. اما آيا "سياستمداران" ايراني نيز در اين احساس عمومي هموطنان خود شريک هستند؟ ممکن است چنين باشد. اما در عين حال، شايد بي مناسبت نباشد که برخي از اظهارنظرهايي سياسي اي که در يک هفته گذشته راجع به سفر فضايي اين بانوني ايراني در فضااي اينترنت منتشر شده است را با هم مرور کنيم.

- "سفر تجاري خانم انوشه انصاري به فضا سفري سياسي- ايديولوژيک از آب درآمد... اين تغيير مسير، از سفري توريستي- تجاري به سفري سياسي- ايديولوژيک، آگاهانه و تاجرانه توسط خانم انوشه انصاري صورت گرفته است، اين بانو با بازي دادن پوزيسيون و اپوزيسيون علاوه بر تبليغ گسترده براي خود و کسب و کارش، ساده لوحي پوزيسيون و بخش هايي از اپوزيسيون را نيز به نمايش گذاشته است... درست بيخ گوش اين بانو در آمريکا ده ها تن از زنان جوان ايراني، کتک خورده و طلاق داده شده، بدون پشتوانه مالي ومعنوي کافي در پناهگاه هاي دولتي زندگي مي کنند، و صدها فرهنگ ساز و فرهنگ ورز تبعيدي در آمريکا و ساير کشور هاي جهان قلم و هنر خود را دفن کرده اند تا با کارهايي با حداقل دستمزد (ساعتي 7 تا 8 دلار) زندگي خود و خانواده شان را تامين کنند... "

- "[خطاب به انوشه انصاري] اين روزها همه جا صحبت از توست. از تو و سفرت. سفري که همه در شادي افتخار ملي آن سر از پا نمي‌شناسند. اما مفهوم اين افتخار برايم روشن نيست. فکر نمي‌کنم اين که يک نفر آن‌قدر انسان استثمار کرده باشد که بتواند هزينه‌ي سفر چندين ميليون دلاري‌اش به فضا را بپردازد. مايه‌ي افتخار است؟ اين که در حالي که ميليون ها نفر در کره‌ي زمين محتاج به کمتر از يک دلار براي رهايي از مرگ ناشي از گرسنگي هستند بيست و چند ميليون دلار دادي که زمين را از بالا ببيني مايه‌ي افتخار است؟ از اينکه زمين را آنگونه که تو مي‌بيني ببينم حالم به هم مي خورد. از اين که اين قدر بي‌درد باشم که بيست و چند ميليون دلار که بسياري را از مرگ نجات مي‌دهد صرف سفر به فضا کنم متنفرم. تو نه تنها مايه‌ي افتخار من نيستي بلکه نماينده چيزهايي هستي که از آنها متنفرم..."

- "نماينده واقعي روح سركش آريايي سرهاي بردار شده ي زنان مثل كبرا است [اشاره به کبرا رحمانپور که به اعدام محکوم شده است] نه سرهاي برافراشته ي انوشه ها در بالاي كره زمين! اينان ننگ تاريخند!..."

- "انوشه فقط براي روياي کودکيش بيست ميليون دلار پول پرداخت کرده که فکر نمي کنم اين جاي مباهات داشته باشه. مگر اين‌که شما بخواي به سرمايه‌ي (پولش) اون افتخار کني يا به آريايي بودنش که اين ديگه آخر خزعبله. حالا باز اگه يه خدمت مهمي به بشريت کرده بود شايد حرف‌هاي شما محلي از اعراب داشت."

- "من واقعا نمي فهمم كه به نظر شما خرج كردن 20 و چند ميليون دلار براي سفر به فضا عياشي نيست؟ من هيچ چيزي در مورد كمك به علم در ماجراي اين سفر نشنيده ام و اصلا فكر نمي كنم ممكن باشد چون تحقيقات علمي فضايي قطعا مستلزم داشتن حداقل مدرك فوق ليسانس و دكترا در اين رشته است و كسي نمي تواند با گذراندن يك دوره چند ماهه محقق فضايي شده و به پيشرفت علم بشري كمك كند."

- "بنده و دوستانم ممكن است عرضه و قابليت مطرح كردن نام ايران را نداشته باشيم ولي در مرحله اول از اين كار بيزاريم. البته فكر مي كنم تلاش ما در بر هم زدن نام ايران و ايراني هم چندان ناموفق نبوده ..."

- بايد پرسيد ايشان به عنوان يك فضانورد شناخته مي‌شود يا توريستى كه به صرف داشتن پول به فضا رفته است؟ اين‌ها مهم اند... اين پول به تنهايى افتخاري براى ايران نيست وگرنه ۲۰ ميليون دلار را وليعهد عربستان هم دارد ..."

و سرانجام، پس از مرور نظرات فوق که در خارج از ايران منتشر شده، يادآوري واکنش روزنامه جمهوري اسلامي به انعکاس خبر سفر انوشه انصاري به فضا در تلويزيون ايران هم خالي از لطف نيست: "اصرار صدا و سيما براي بزرگ جلوه دادن سفر يك زن پولدار ايراني كه در خارج از كشور زندگي مي كند و ديروز با يك كيهان نورد روسي به فضا رفته تعجب مردم را برانگيخته است. نگراني مردم از اينست كه اين رفتار صدا و سيما موجب الگوسازي براي دختران و پسران جامعه ما شود... انتظار اينست كه مسئولان صدا و سيما به عواقب اينگونه الگوسازي ها انديشه نمايند."

صورت قضيه از اين قرار است : "دوباره" يک ايراني مشهور شده است. پس آيا او بايد منتظر بدتر از اين ها هم باشد؟

قلب


یا عماد من لا عماد له

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام، من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود...

روز رای گیری و واکنش های مردم

یا عماد من لا عماد له


بسیج یک اردوی پنجاه هزار نفری در جمکران گذاشته بوده است، تا افرادش برای ماموریت های فوری در دسترس باشند. روز انتخابات واقعا ناظران اصلاح طلبان را به حوزه ها راه نمی دادند. آن چیزهائی که خودشان بعنوان اعتراض نوشته اند و در سایت هایشان منعکس است تنها بخشی از واقعیات و آن هم واقعیات توام با احتیاط است.

هرجا ناظران نسبت به تخلف ها اعتراض می کردند آنها را با توهین و تهدید نظامی بیرون می انداختند و از دست آنها هم هیچ کاری بر نمی آمد. البته خود همین صحنه ها موجب دلسوزی و گرایش مردمی که از زور گوئی و تهدید و اسلحه خسته شده اند به لیست اصلاحات می شد.

بسیجی ها علنا از پشت صندوق رای گیری لیست رایحه خوش خدمت را به مردم می دادند که این تخلف از همه تخلف های دیگر مشهود بود. وقتی ناظران و یا مردم اعتراض می کردند، خود بسیجی ها ابتدا ایجاد تشنج می کردند و سپس از ماموران انتظامی تقاضای کمک. ماموران انتظامی که از قبل توجیه شده بودند فورا به یاری بسیج می آمدند و معرضین را از حوزه رای بیرون می بردند و گاه بیرون می کردند. بعضی از بسیجی ها لیست رایحه خوش خدمت را بر روی میزهایی که رای دهنگان حضور داشتند می گذاشتند. گاه ناظرین اصلاح طلبان آنها را جمع می کردند.

در برخی نقاط شهر کاروان های سازماندهی شده دیده می شد که حتی روز رای گیری تبلیغ لیست رایحه خوش را می کرد.

در حوزه هایی که خلوت بود به هیچ خبر گزاری اجازه فیلمبرداری داده نمیشد. برخی حوزه ها از همان صبح اول وقت بسیار شلوغ بودند. و وقتی آقایان هاشمی و خاتمی باهم آمدند و رای دادند خبرش بسرعت در حوزه ها پیچید.

از بعداز ظهر روز رای گیری یک دلهره بزرگ در صفوف بسیج و پادگانی ها ایجاد شد. یکباره سیل جمعیتی به سمت صندوق ها روان شد که در انتخابات مجلس هفتم و شوراهای دوم شرکت نکرده بودند. موضوع بلافاصله با بی سیم و تلفن های دستی به یک مراکزی گزارش شد و بعد از مدتی یک دستور واحد به همه حوزه ها رسید مبنی بر اینکه در هر شناسنامه ای که مهر دو انتخابات مجلس هفتم و شوراهای دوم نیست نباید به صاحبش اجازه رای داده شود. حتی اگر کسی در شهرستان بوده آن زمان و آنجا رای داده بود، نمی گذاشتند در تهران رای بدهد.

از ساعت 4 به بعد واقعا تحولی در پای صندوق ها صورت گرفت و به هر جا که می رفتی مردم صف کشیده بودند. انگار همه همدیگر را خبر کرده بودند.

یک نکته دیگر که باید بنویسم این است که در بعضی حوزه ها واقعا مردم از بین لیست ها، خودشان یک لیست درست می کردند. مثلا از لیست قالیباف و یا چمران هم کسانی را در می آوردند و با چند نفر از اصلاح طلبان یکجا می نوشتند که باعث تعجب خیلی از ناظران شده بود. انگار مردم بدشان نمی آید یک ائتلاف بزرگ درست شود. این حرف برداشت من است از ماجرای تهیه لیست توسط مردم. اگر با موشکافی لیست ها و آراء ریخته شده به صندوق ها خوانده شود خیلی چیز ها حکومت از مردم یاد می گیرد.

احمدی نژاد و میردامادی هر دو امنیتی و ضد مردم اند

یا عماد من لا عماد له

بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی‌غمی / نشاید که نامت نهند آدمی
سعدی


ایستادگی و پایداری دانشجویان در روز 20 آذر در برابر گماشته استبداد مذهبی حاکم بر میهنمان، چنان دبیرکل حزب حکومتی "مشارکت" را به خشم آورد که عنان اختیار از کف داد و با فراموش کردن اختلافات جناحی، به دفاع از احمدی نژاد پرداخت.

محسن میردامادی دبیرکل حزب مشارکت که همچون سردسته های دیگر باندهای حکومتی سابقه اطلاعاتی امنیتی دارد، در پاسخ به سوالی علیه دانشجویان موضعگیری کرد و گفت: "حرمت رییس جمهوری منتخب مردم باید حفظ شود و آنچه امروز رخ داده را محکوم می کنیم."

اینکه احمدی نژاد منتخب کدام مردم است را باید در اظهار نظرهای گذشته رهبران حزب مشارکت و دیگر باندهای حکومتی جستجو کرد و اینکه آیا احمدی نژاد "برگمارده احزاب پادگانی" است و در او "صدای پای فاشیسم" به گوش می رسد، طلب میردامادی و بی شرمانی همچون او. اما دلیل برآشفتن میردامادی از دانشجویانی که حاضر به سرخم کردن در برابر گماشته استبداد نیستند را باید به جز سابقه خدمات او در زمان تصدی پستهای اطلاعاتی امنیتی که چیزی به جز شکنجه و اعدام نیست، در جای دیگری نیز جستجو کرد.

هو شدن احمدی نژاد توسط دانشجویان، مشابه عملی قبلی آنان در برابر رییس جمهور وابسته به باند میردامادی یعنی خاتمی است. پایین کشیدن نقاب از چهره خاتمی توسط دانشجویان همانند موضعگیری آنان در برابر احمدی نژاد و رسوا کردن اوست. آنجا که عنان اختیار از کف می دهند تشابه حرفهای احمدی نژاد با خاتمی در برابر دانشجویان بسیار زیاد است. احمدی نژاد دانشجویان را وابسته به بیگانه و مزدبگیر می نامد و خاتمی به آنان می گوید: "اگر شما طرفدار مردم هستید من بر ضد آنها هستم." به همین دلیل شکوری راد از دیگر رهبران حزب مشارکت نیز شعار مرگ بر استبداد دانشجویان در برابر احمدی نژاد را مجرمانه قلمداد کرد زیرا از سینه زنان زیر علم ولی فقیه بیش از این انتظار نمی رود.

موضعگیری میردامادی و شکوری راد نشان داد که امنیتیهای رژیم در هر باند و جناحی که باشند، همانند هم عمل می کنند و در برابر آزادی خواهی و طلب حقوق حقه مردم به یک صورت واکنش نشان می دهند. امنیتی شکنجه گر، زندان بان و تیر خلاص زن است، در این مورد هیچ فرقی بین احمدی نژاد و میردامادی وجود ندارد. احزاب آنها نیز مشابه هم بوده و رسالتی جز بقای رژیم استبدادی مذهبی حاکم برای خود قایل نیستند.

عكس هايي از داستين هافمن عزيز من

يا عماد من لا عماد له








Saturday, December 16, 2006

به مناسبت روز شریف دانشجو و به یاد سفر خاطره انگیز پاپ به ترکیه





یا عماد من لا عماد له

يک روز پيش از فرارسيدن روزی که در ايران رسماً روز دانشجو نام گرفته است، دانشگاه تهران صحنه تجمع گروهی از دانشجويان شد که به مناسبت اين روز به اعتراض به سياستهای دولت جمهوری اسلامی در قبال دانشجويان پرداختند.

در حالی که در همین نزدیکی ها پاپ بنديکت شانزدهم در آخرين روز سفر رسمی اش به ترکيه کبوتر سفيدی به هوا رها کرد.

Friday, December 08, 2006

بابک بیات از زبان خودش


يا عماد من لا عماد له

در خرداد ماه سال 1325 در تهران، کوچه روز در محله پل چوبی متولد شدم و پس از یک سال به خیابان هفده شهریور سه راه شکوفه خیابان کرمان نقل مکان کردیم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین مکان به پایان بردم، از همان طفولیت با خواندن و موسیقی انس و الفت و علاقه داشتم.

یادم هست هفده ساله بودم که یکی از دوستان هنرمندم میلاد کیایی مرا با نت موسیقی آشنا ساخت. و از این به بعد بود که راه خود را یافتم. البته مشوقم در کارهای هنری، بیشتر خانواده ایرج عطایی بودند. حدود بیست سالم بود که توسط یکی از دوستانم به خانم باغچه بان معرفی شدم ودر کلاس های شبانه هنرستان موسیقی نزد این هنرمند گرامی به فراگیری موسیقی علمی مشغول شدم و در دسته کر، اپرا و کر ملی وارد گردیدم و موسیقی واقعی را شناختم.

در اینجا در چند اپرا شرکت کردم از جمله اپراهای؛ «کاوالریارو ستیکانا»، «دلاور سهند» کار احمد پژمان و «ایل ترو واتوره» و چند اپرای دیگر. بعد از این بود که به موسیقی فیلم علاقمند شدم و به آهنگسازی برای متن فیلم ها روی آوردم.

در سن 25 سالگی موسیقی فیلم خورشید در مرداب را ساختم. سال بعد موسیقی متن فیلم «برهنه تا ظهر با سرعت» کار خسرو هریتاش را ساختم که هر دو برایم بسیار جدی بودند. این کارها و بعد سریال تلویزیونی چنگک ساخته جلال مقدم و چند فیلم سینمایی آن روز را ساختم، لازم به توضیح است که هنرمند شایسته محمد اوشال در یادگیری و پیشرفت من در کار ساختن موزیک متن فیلم ها بسیار موثر بودند که با محبت فراوان مثل یک برادر با ایشان بودم و در زندگی و کارهای هنری من بسیار موثر بوده اند...

بعد از انقلاب بود که اولین کار هنریم را با نوار کاست خروس زری، پیرهن پری نوشته احمد شاملو که انتشاراتی ابتکار آن را تکثیر کرد، سپس موسیقی متن 61 فیلم را با فیلم مرگ یزدگرد از ساخته های بهرام بیضایی آغاز کردم و تا یک سال ونیم کار نکردم، پس از آن برای فیلم های نقطه ضعف کار محمدرضا اعلامی، ریشه در خون از الوند، آتش در زمستان از هدایت، اتوبوس از یداله صمدی، سریال سلطان و شبان، طلسم کار داریوش فرهنگ، شاید وقتی دیگر از بهرام بیضایی.

باید یادآور شوم که بعد از انقلاب بهترین کارم را در فیلمهای؛ طلسم و شاید وقتی دیگر و نقطه ضعف می دانم، دیگر موسیقی متن فیلم کشتی آنجلیکا کار محمد بزرگ نیا، عروسی خوبان کار محسن مخملباف را نیز بسیار دوست دارم و در سالهای اخیر از فعالیتهای هنری ام باید از دو نوار کاست به نام های؛ سکوت سرشار از ناگفته هاست و چیدن سپیده دم با احمد شاملو نام ببرم.


شعرهایم را با موسیقی سروده ام

می گویند که «بابک بیات» بسیاری اوقات شعر «سرمای درون» زنده یاد «شاملو» را زمزمه می کرده است؛

همه / لرزش دست و دل ام/ از آن بود/ که عشق / پناهی گردد،/ پروازی نه/ گریزگاهی گردد./ آی عشق آی عشق/ چهره آبی ات پیدا نیست. و خنکای مرهمی / بر شعله زخمی / نه شور شعله/ بر سرمای درون./ آی عشق آی عشق/ چهره سرخ ات پیدا نیست.

غبار تیره تسکینی / بر حضور وهن/ و دنج رهایی / برگریز حضور،/ سیاهی/ بر آرامش آبی/ و سبزه برگچه/ بر ارغوان/ آی عشق آی عشق/ رنگ آشنایت / پیدا نیست.

وقتی به زمزمه این شعر توسط زنده یاد «بابک بیات» می اندیشم، احساس می کنم که این شعر می تواند حکایت درون ماتم زده «بابک بیات» از غمی جانکاه باشد و آن غم جز غم از دست دادن پسرش نیست. غمی که مدام همراه سایر دردهایش و در نگاهش نشسته بود. محور معنایی شعر «شاملو» هم حکایتگر دردهایی عمیق است که دردهای «بیات» هم یکی از آن همه درد است. شاید به همین خاطر «بیات» با این شعر چنان همذات پنداری عمیقی پیدا کرد.

هنرمندان آهنگساز، بنا به نوع کاری که دارند با شعر و ترانه در ارتباط هستند چرا که باید بر روی شعر و ترانه، آهنگ بسازند و یا از مضمون و درونمایه شعری الهام گیرند تا کلام شاعر را در خطوط حامل دفتر موسیقی شان جاری کنند و آنگاه با نت ها فریادی بر آورند از کلام. ولی نکته آنجاست که این ارتباط و پیوند در «بابک بیات» بسیار عمیق تر و ناب تر اتفاق افتاده بود و این خصیصه از شعرها و ترانه هایی که برای آنها آهنگ ساخت پرواضح است. او برای آثار «شاملو» آهنگ ساخت و حاصل این کار، خلق آثار ماندگاری چون؛ «سکوت سرشار از ناگفته هاست»، «چیدن سپیده دم» و «خروس زری، پیرهن پری» بود.

آثاری که صدای «شاملو» را در کنار آهنگ های «بیات» در خود دارند و جاودانه خواهند ماند و به عنوان پدیده هایی تکرار نشدنی به آنها نگاه خواهد شد. جالب آ نجاست که این آثار حلقه وصل «شاملو» و «بابک بیات» شدند و از این طریق بود که دوستی و ارتباط بسیار نزدیکی میان آنها پدید آمد. به طور قطع اینگونه انتخاب های بیات بود که اکنون آثاری ماندگار را از او داریم و خلق چنین آثاری است که شخصیت هنری او را از دایره آهنگسازی صرف بسی فراتر برده و به شعر و ترانه و قصه پیوند داده است؛ خصیصه ای که کمتر آهنگ سازی دارد.

حالا هم که «بابک بیات» در گذشته است، فقط یک آهنگساز و موسیقیدان در نگذشته است بلکه شاعری در گذشته که شعرهایش را از دهان نسرود، بلکه با سرانگشتانش روی صفحه های سفید نوشت. او شعرهای آهنگین اش را هم سوار بر تصویر کرد و حاصل خلق موسیقی فیلم هایی چون مرگ یزدگرد، مسافران و شاید وقتی دیگر شد. فیلم هایی که هنرمندی بزرگ و ستودنی پشت آنها ایستاده است. «بیات» با موسیقی خاص خود که برای فیلم ها می ساخت به این آثار اعتبار می بخشید و وقتی نام «بابک بیات» در تیتراژ می آمد با شوق بیشتری به تماشای فیلم می نشستی.

حضور بابک بیات خود ترانه ای زیبا و دلنشین بود و این ترانه برای من، یکی، دو سال پیش بود که حزن انگیز شد. دوستی در شبی از این همه شب، خبر مشکل کبدی او را به من داد. آن فرد در مرکز تصویربرداری که در آنجا مشغول به کار بود از او تصویر ام.آر.آی گرفته بود. بابک بیات آن شب در جواب آن دوست که پرسیده بود؛ «استاد شعر هم گفته اید؟» گفته بود؛ «گفته ام ولی با موسیقی».

به «بابک بیات» حسی نوستالژیک دارم و این حس برمی گردد به سال هایی که در شب های برفی زادگاهم به نی نوازی های چوپان «سلطان و شبان» - در کنار غرش ها و انفجارهای ناگهانی توپ و خمپاره هایی گوش می سپردم که گاهگاهی به نزدیکی خانه مان اصابت می کرد. شاید به همین خاطر است که «بابک بیات» برای من همیشه تصویری از سپیدی برف در شب های تاریک بود و با نور سپید خود به سیاهی شب هایم روشنایی بخشیده است.

حالا بماند که گاهی انفجاری مهیب هم سکوت زیبا و آرام برف را می شکست، مثل همین روزها که خبر درگذشت او چون انفجار توپی سنگین در زندگی همه ما منفجر شد و حالا این ماییم که باید این درد را با آثار زیبا و سرشار از سپیدش تسکین بدهیم.

شاد، گریان اما تاثیرگذار

يا عماد من لا عماد له


در تاریک روشن ساعت 6 صبح، تازه از خواب پا شده بودم. در حالتی نه گیج و نه هوشیار، مستقیم به سمت تلویزیون رفتم و آن را روشن کردم.

این نخستین بار بود که چنین اتفاقی را تجربه می کردم. کلی به خودم سفارش کرده بودم تا برنامه ساعت 5/6 صبح را فراموش نکنم و حالا زودتر از موعد منتظر آن بودم «مردم ایران، سلام». خیلی اتفاقی و در یکی از برنامه هایی که گاه ممکن است به تماشای آن بنشینم با نظرات تهیه کننده و کارگردان این برنامه آشنا شده بودم و حالا می خواستم ببینم با توجه به نظرات متفاوت و حرفه ای که پس از مدت ها از تلویزیون به گوش می رسید، گوینده به عمل کردن به آنها تا چه حد پایبند است.

دیگر خواب از سرم پریده و ساعت موعود هم فرا رسیده بود. به تماشای برنامه نشستم؛ از معرفی روزنامه های صبح تا گشت و گذار در استان کردستان و یک برنامه پر و پیمان ورزشی با نگاهی کارشناسانه به مسابقات قطر. مثل اینکه همه چیز داشت همان طور پیش می رفت که وعده داده شده بود. در قسمت دیگری از برنامه اسماعیل میرفخرایی به عنوان کارشناس رسانه حضور یافت؛ مجری محبوب دوران نوجوانی ام که ساعت های حضورش در رادیو را هرگز از دست نمی دادم و برنامه های دانش او قدیمی ترین خاطراتم از تلویزیون را تشکیل می دهد.

مثل همیشه شاد و سرشار از انرژی هنوز دوربین روی چهره اش زوم نشده بود که خطاب به مجری پرسید آقای شهیدی فر وقتی بزرگ شدید می خواهید چه کاره بشوید؟ و بعد، از کودک درون همه ما آدم ها سخن گفت و فشاری که بسیاری از ما به خود می آوریم تا این کودک را خفه کنیم. غافل از اینکه این کودک شاداب و سرحال همان حلقه مغفول در چرخه انرژی است.

شادی و انرژی را به عینه می شد حس کرد... لحظه ها به سرعت با اشاره به ضرورت وجود نگاه تخصصی در امور می گذشت تا اینکه بحث به مراسم افتتاحیه بازی های قطر کشید و استفاده از واژه مجعول خلیج به جای خلیج همیشه فارس و اینجا بود که میرفخرایی وقتی داشت از حضور این واژه در گذشته های خیلی دور تاریخی می گفت، از مستندات لاتین آن و ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی و از اینکه هرگز حاضر نشده است بهترین موقعیت ها را به قیمت از دست دادن عرق ملی اش به دست آورد، بغض کرد و بغض به اشک بدل شد و دوربین این بار روی چهره پر از اشک او زوم کرد.

لحظه خاصی بود و استاد این بار داشت با تمام وجود اما به شیوه ای دیگر کودک لطیف و پایبند خودش را علنی می کرد. احساس دیگرانی که در صحنه حضور داشتند و مایی که در خانه شاهد این ارتباط بسیار موثر بودیم، یکی از لحظات نادری شد که قطعا همه آنهایی که در آن ساعت شاهدش بودند، هرگز فراموش نمی کنند. ترانه زیبای ایران استاد نوری نیز این برنامه موثر را کاملاً هوشیارانه به پایان برد.

حضور یک نگاه کارشناسانه و انتخاب درست افراد می تواند به یک همدلی صمیمانه در گستره ای به وسعت خاک ایران بینجامد. اتفاقی که «مردم ایران، سلام» به خوبی از عهده آن برآمد.